نامه ای به گل نرگس
چند صباحی بود که میخواستم برایت نامهای بنویسم، اما نمیشد و حالا دست به قلم بردهام تا حرفهایم را به تو بگویم ای مونس شبهای تارم، ای مولای من!
با خود گفته بودم نامهام را کنار مزار مادرت خواهم گذاشت تا زودتر از همه نامه مرا بخوانی اما به یاد آوردم هرگز جایی برای نامهام پیدا نخواهم کرد، امروز تصمیم دارم با قلم صبر برکاغذ اعتقاد حرفهایم را بنگارم و آن را درون پاکت خواهش بگذارم، بر رویش تمبر ایمان بزنم و آن را درون صندوق اخلاص بیندازم تا پستچی انتظار آن را به دست تو برساند.
ای خورشید آفرینش! سالهاست که سرود آمدنت را در ترنم باران و فریاد آبشاران و نمای چشمهساران میشنویم و به امید دیدنت یأس را بر کوهها سر میبریم. سالهاست که از شهر ویران افکارمان بر قلههای رهایی گام مینهیم تا لحظهای نسیم بهاریت را احساس کنیم.
ای گل سرسبد آفرینش! به ما گفتهاند: وقتی تو بیایی عدالت بر کرسی مینشیند. ما منتظریم تا با آمدنت سلطه ستم واژگون شود و غافلان زمانه از خواب غفلت بیدار شوند.
آری گل نرگس به ما آموختهاند؛ که ظهور تو بیتردید بزرگترین جشن عالم خواهد بود و عاقبت جهان را ختم به خیر خواهد کرد و ما بیصبرانه به انتظار جشن ظهورت نشستهایم.
امروز میخواهم از خودت بپرسم؛ ای مهتاب آسمان خلقت! تا سپیده دم فرج چند نافله باقی است؟ تا کی در آدینههای عمر با دستهای بلند «ندبه» تو را التماس کنیم؟ تا کی کوهسارها بی تکیهگاه باشند؟ تا کی همچون گلهای آفتابگردان در پی آفتاب باشیم؟
ای اجابت کننده هر دعا! پنجره قلب منتظران رو به آسمان بیکرانت گشوده است تا با یک اشارت تو، غبار اندوه غیبت از دلها برخیزد و چشمها به تماشای باران ظهور بنشیند و اکنون ای پیام همه رنگهای روشن، از گل زیبای باغ عدالت که ما با تمام وجودمان در انتظار دیدارت هستیم، ای سکوت و وقار زیبای شبها! ای درخشش ماه و ستارهها که خود وعده دادهای میآیی، بیا و عهدی را که با ما بستی به جا آور، ما هنوز سر همان کوچه سبز که به انتظار ختم میشود ایستادهایم و بیقرارتر از همیشه ندای انتظار سر دادهایم. خدایا، شب یلدای هجران را به یمن ظهور ماه کاملش کوتاه کن و به ما توفیق ده تا طلوع جمالش را از نزدیک ببینیم.
بخش مهدویت تبیان
سلام دوست عزیز