بسم الله الرحمن الرحیم
روزی ازروزها زن وشوهری باکشتی به مسافرت رفتندکشتی چندروز راآرام درحرکت بودکه ناگهان طوفانی آمدوموج های هولناکی به راه انداخت وکشتی پراازآب می شدوترس همگان رافراگرفت وملوان نیزفهمیدکه همه درخطرندونجات ازاین گرفتاری نیازبه معجزه خداوندی دارد.
زن نتوانست اعصاب خودراکنترل کندوبرسرشوهردادوبی دادمی زدوباآرامش شوهرمواجه شد.پس بیشتراعصابش خوردشدواورابه سردی وبیخیالی متهم کرد.
شوهرباچشمان وروی درهم کشیده به زنش نگریست وخنجری بیرون آوردوبرسینه زن گذاشت وباکمال جدیت وباصدایی بلندگفت:آیاازخنجرمن نمی ترسی؟
گفت نه؟
شوهرگفت چرا؟
زن گفت:چون خنجردردست کسی است که به اواطمینان دارم ودوستش دارم .شوهرنیز تبسمی کردوگفت:حالت من نیزمانندتوهست.این امواج هولناک رادردستان کسی می بینم که بدواطمینان دارم ودوستش دارم
آری زمانیکه امواج زندگی توراخسته وملول کردوطوفان زندگی تورافراگرفت وهمه چیزراعلیه خودمی دیدی ،نترس زیراخدایت تورادوست داردواوست که برهمه طوفان های زندگی ات توانا وچیره است.
مجله راه رشدستاداحیاء امربه معروف ونهی ازمنکربهمن واسفندص1393
- ۹۳/۱۲/۰۳