هدایت

معارف اسلامی

هدایت

معارف اسلامی

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکمت» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰


دو فرزندی که با دعای امام زمان(عج)بدنیاآمدند

پدر شیخ صدوق یکى از دانشمندان بزرگ اسلام در قرن سوم هجرى - دوران غیبت صغرى زندگی میکرد.

او که سالها از ازدواجش مىگذشت - هنوز پدر نشده بود. نامهایى به حسین بن روح یکى از نایبان مخصوص امام زمان(عج) مىنویسد که امام دعا کند، خدا به او پسرى ببخشد.

جواب نامه، چنین بود: على بن حسین! تو از این همسر، داراى فرزند نخواهى شد، ولى به زودى از زن دیگر، دو فرزند فقیه و دانشمند خواهى یافت.

على بن حسین، همسر دیگرى اختیار مىکند و خدا او را دو فرزند فقیه و دانشمند به نامهاى محمد و حسین مىدهد که هر دو فقیهى ماهر و محدثى عالىمقام بودند.

آرامگاه شیخ صدوق در شهر رى و آرامگاه پدرش در قم است .


برگرفته از کتاب جهانگشای عادل، سید جمال الدین دین پرور 

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی

شاید امام در جمع شما باشد

برادران یوسف(علیهالسلام) به او رشک بردند، و وى را به بهاى ناچیزى فروختند. پنداشتند که آینده درخشان او را ناچیز کردهاند، و خودشان عزیز شدهاند. سالها گذشت و یوسف از دست گرگ حسد و چاه بداندیشى برادران رست و عزیز کشور بزرگ مصر گشت .

کنعان شهر برادران یوسف، خشکسالى شد و آنها براى خرید گندم وارد مصر شدند. نمىدانستند که عزیز مصر برادرشان یوسف است. فکر نمى کردند از روى خاکهاى ته چاه، به فراز کرسى سلطنت رسیده باشد، ولى یوسف آنها را شناخت. روزى یوسف به آنها گفت: مىدانید، با یوسفتان چه کردید؟ آنها دریافتند، و گفتند آیا تو یوسفى؟!

امام صادق(علیهالسلام) فرمود: چه مانعى دارد خدا درباره حجتش چنین کند و او را مانند یوسف، ناشناس نگه دارد. در بازار مسلمانان راه رود، و در محافلشان بنشیند، ولى مردم او را نشناسند تا آنگاه که به فرمان خدا، خود را بشناساند.


برگرفته از کتاب جهانگشاى عادل، سید جمال الدین دین پرور

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی.

ما را به هدیه او نیازى نیست

نشانه بازار مسلمانان، سر پوشیدههاى دور و دراز، طاقهاى گنبدى و دکانهاى ساده نبود. نشانه بازار مسلمانان، راستى، درستى، رحم و انصاف بود.

هر جا غیر از اینها بود، مىگفتند: اینجا بازار مسلمانان نیست .

داخل حجرهها و دکانها، گفتگو از داد و ستد، تهیه و پخش کالاهاى مورد نیاز مردم و تامین آسایش آنها بود، که بر اساس دستورهاى تجارتى اسلام دور مىزد. گاهى نیز در فکر و مشورت کمک و یارى بینوایان، و یا سرگرم کتاب خدا بودند. هر چه بود، از عمر گرانبهاى خود، حداکثر استفاده را مىبردند و از همه بالاتر به یاد عزیزشان امام زمان(عج) بودند.

در شهر قم مرد بزازى - از شیعیان و دوستداران امام قائم (عج) شریکى داشت که او شیعه دوازده امامى نبود. از قضا پارچه گرانبها و جالبى به دست آنها افتاد.

مرد شیعه به شریکش گفت: این پارچه قابلیت مولایم را دارد.

شریکش گفت من مولایت را نمىشناسم، ولى آن را به هر که مىخواهى بده. و او پارچه را براى امام زمان(عج) فرستاد.

آنگاه که پارچه به دست امام(عج) رسید، آن را دو نیم کرد و نیمى از آن را پس فرستاد و فرمود: به مال مخالف و غیر شیعه نیازى نداریم .


برگرفته از کتاب جهانگشاى عادل، سید جمال الدین دین پرور

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی.

مردی چهل ساله ظهور میکند

نوح پیغمبر(علیهالسلام) 950 سال، مردم را به خداپرستى و انسانیت خواند، ولى مردم نه تنها به او ایمان نیاوردند، بلکه به مسخرهاش گرفتند و او را سخت آزردند. از آن همه جمعیت، تنها شماری به وى گرویدند، و دین او را پذیرا شدند. نوح(علیهالسلام) پس از 50 سال صبر و شکیباى و پیگیرى در راه هدایت مردم، از آنان ناامید شد و سرانجام به نفرینشان برخاست خداوند دعاى او را پذیرفت و به وى دستور داد کشتى بزرگى بسازد. هنگامى که نشانهاى از عذاب رسید کسانى که ایمان آورده بودند به کشتى سوار شدند.

سیلاب باران از آسمان سرازیر شد، و چشمههاى زمین به شدت جوشید. سیلى وحشتناک همه جا را فرا گرفت و بیابانها و فراز و فرودها را پر کرد. آب، کشتى را به این سو و آن سو مىبرد و چون گهواره مىگرداند، ولى سرنشینان هرگز آسیبى ندیدند و از خطر رستند.

کافران که نوح و دیگر ایمانداران را به مسخره مىگرفتند. طعمه امواج خروشان شدند و از بین رفتند.

نوح(علیهالسلام) پس از 50 سال صبر و شکیباى و پیگیرى در راه هدایت مردم، از آنان ناامید شد و سرانجام به نفرینشان برخاست

اینک پیامبر ما از نوح سخن مىگوید:

یارانم! فرزندان پاک من، چنان کشتى نوحاند، هر کس به کشتى نشست از نابودى برست. کسانى هم که فرزندان پاک مرا پیشوا قرار دهند از گمراهى و هلاکت نجات پیدا خواهند کرد ... .

این هنگام مردى پرسید: یا رسول الله! پیشوایان بعد از شما چند نفرند؟

حضرت فرمود: دوازده نفر که همگان از دودمان منند.

او کاخ ستمگران را در هم مىکوبد . 

تیرگى، روزگاران را فرا گرفته، و امام مجتبى به خانه نشسته است. آنان نامردمى کرده و امام را در نبرد با معاویه یارى ننموده بودند، به صلح وى خرده مىگرفتند.

امام مجتبى در پاسخشان فرمود: افسوسا! که شما راز کار مرا نمىدانید. بهره آنچه انجام دادهام، فزونتر از همه چیزهایى است که خورشید بر آن مىتابد... مگر نمىدانید من پیشواى شما هستم و اطاعت من بر شما لازم است؟ مگر پیامبر عزیز اسلامى(صلی الله علیه و آله) مرا یکى از دو سرور جوانان بهشت معرفى نفرمود؟

مردم: آرى

امام: مگر نمىدانید آنگاه که خضر آن کشتى را سوراخ کرد و دیوار خرابه را ساخت و ... حضرت موسى چون از راز آنها بى خبر بود و حکمت و دلیل آن را نمىدانست به خشم آمد. (اینان همچون حکمت صلح و کنارهگیرى مرا نمىدانند، خرده مىگیرند) مگر نمىدانید که ما امامان گرفتار بیدادگران زمان خود هستیم، به جز امام قائم(علیهالسلام) آن که عیسی پشت سر او نماز مىگزارد. خداوند ولادت وى را پنهان، و او را از دیدهها دور خواهد داشت، تا در هنگامه خروج و نهضتش گرفتار بیعت ستمکارى نباشد، او نهمین فرزند برادرم حسین(علیهالسلام) است .

خداوند عمر او را در روزگار غیبت دراز مىکند و آنگاه وى را به صورت جوانى چهل ساله ظاهر مىسازد، تا مردم بدانند خداوند بر همه چیز توانا است.


برگرفته از کتاب جهانگشاى عادل، سید جمال الدین دین پرور

گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی

  • محمد مزینانی